ماه من کامل شد...(قسمت اول)
سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۱۴ ق.ظ
آرام ...آرام ...
نزدیک می شد ...
قلب من امـا در طپش ...
چشم من اما گریان ...
انتظار و انتظار و انتظار ...
رسیدیم ...
گفتند اینجا چند قدمی صحن علمــــدار است ...
دل پریشانم پریشان تر شد ...
به راه افتادیم ...
قدم ها آرام ...
پایم توانش بیش از این نبود ...
هر قدم جلوتر که می رفتیم ...
دل ها پریشانتر ...
قلب ها تندتر می زد ...
وارد کوچه شدیم ...
قمـر رخ نمود ...
مــاه من کامل شد ...
روزه ی دل شکست ...
زانـو زدم...
در برابر کوهی از غیرت و ادب و جوانمردی ...
دل نیز توان سخن نداشت ... چه رسد به زبان ...
اشک ها حرف دل را زد ...
گفتند رسم ادب آن است اول اربـاب را زیارت کنیم بعد علمــــدار ...
چرا که علمدار هم در جایی که امامش بود اول به حضــوراو می رسید ...
دوباره قدم ها شروع شد ...
اما این بار ارامشی عجیب در دل ...
آخـر ...
کوهی چون عبّاس پشتمان بود ... دست در دست عبّاس گذاشتیم و راهی حریم ارباب شدیم ...
زیر لب ذکرم این بود:
"ای شاه سر جدا مرا پناهم ده....دمی به آهم ده....بیا و راهم ده...
ای که خواندی مرا... راهی نشانم ده...شوری به حالم ده....حرم مکانم ده..."
وارد حریمش شدیم ...
با پــــا که نه ... با سر ... با دل ...
چشم باز کردیم در حریـمش،ضریـحش مقابلمان بود ...
علمــدار دستمان را در دست ارباب گذاشت ...
پایم ... دلم ... سرم ...
هیـچ کدام دیگر توان نداشت ...
رو به روی ضریــحش ...
به زمین افتادم...
اشک ریختـم و اشک و اشک ...
من کجا و حریم و ضریح و صحن ارباب...
- ۹۲/۰۲/۰۳
http://sarbaz1.blog.ir/
لینک بالا هم وبلاگ منه ...